دیداردوباره
سلام عشقم
سلام جوجوی مامان
الهی قربونت برم منوبابایی خیلی دلمون واست تنگ شده
ولحظه شماری میکردیم که دوباره همدیگه روببینیم
تاروز17آذربا بابایی رفتیم سونوگرافی
شماهم یه هفته بود مامانی رواذیت میکردی
وزیردلم بیشتروقتها دردمیکرد وسوزش معده امونمو بریده بود
وقتی مطب رسیدیم خیلی شلوغ بود
منشی اقای دکتر گفت امروز وقت ندارم واسه فردا
یهوبابایی گفت نه من الانم مرخصی گرفتم
خواهش میکنم همین امشب وقت بدین
منشی هم اصراربابایی رودید قبول کردولی آخرین نفر
نمیدونم خیلی استرس داشتم دردهای زیر شکمم
ترس به وجودم انداخته بودهمش به بابایی
میگفتم نکنه جفت نی نی پایین باشه و....
تاوقتی نوبتمون شد وبابایی رفتیم داخل
رفتم روی تخت درازکشیدم بابایی هم کنارم وایساده بود
تااقای دکتراومد ودستگاه روگذاشت روشکم مامانی
منم چشمم توی مانیتور بود که چشمام یهوبرق افتاد
الهی فدات شم مامان جونی
این دفعه دوم بود که بابایی شمارودیده بود
اماوقتی شمارودید بازم برق خوشحالی تموم صورتش روگرفته بود
اقای دکتربعدازجستجو ازسلامتی شما گفت
بعدباخنده گفت بچه اوله بابایی گفت اره
اقای دکترگفت احتمالا شازده پسردارین
وای بابایی خیلی خوشحال شد ویکی یکی سوالای باباشروع شد
واقای دکتر گفت اگه ازجنسیتش می خواین مطمعن بشین
یک ماه دیگه دقیق معلوم میشه
وبعدجواب گرفتیم واومدیم خونه توراه رفتن
ازبابایی پرسیدم احساسش چی میگه بعد یه عالمه
حاشیه بابایی گفت حدس میزنم پسره ولی مهم سلامتیشه
توراه برگشتن ازسونو بابایی دستشوگذاشته بود روشکمم
همش میگفت الهی شکر خداروشکر وضعیت دوتاتون خوبه
ازاون روز هروقت بغلم میکنه اول میگه پسرباباچطوره
ویکسره قربون صدقمون میشه
الهی مامان فدات شه باشه بازم صبرمیکنیم
مهم سلامتی شماست فدات شم
خیلی دوست داریم مامانی
تا25 روزدیگه که دوباره همو ببینیم عشق مامان
واسه دوباره دیدنت لحظه شماری میکنیم