برای خوشبخت بودن مادر بودن کافیست ...♥♥♥

در پناه قرآن باشی عزیزترینم

                                

هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی

بهانه زندگیم  . . .

حس بودنت

سلام جیگرمامانی        سلام شیطونکم سلام قربونت بشم الهی فدات شم خداروشکر  همه چیز خوبه شماهم مامانی اذیت نمی کنی  وهرلحظه باتکون خوردنت مامانی روحالی به حولی میکنی  الهی مامان قربون لگدزدنت بشه باهرتکون  تموم دنیاروبه مامانی هدیه میدی بابایی هم هروقت بهش میگم داری لگدمیزنی  سریع میاد دستشوروی شکم مامان میزاره تاشاید بتونه احساس کنه اما شما شیطون مامان دیگه لگد نمیزنی وبابایی هم توکف باقی می مونه .... منم به بابادلداری میدم میگم انشالاه بزرگترشه شماهم میتونی احساس کنی خلاصه بابایی چ...
2 آذر 1392

خدایاشکر

سلام عزیزم سلام جوجوی من  خوبی عشقم اره امسال هم عاشورا تاسوعااومد ورفت  انشالاه سال دیگه مثل این روزا تو ی بغل مامانی هستی  منو باباجونی ازاولین  تاسوعا نذرداشتیم سه سال  به عشق امام حسین  وحضرت ابولفضل واومدن یه فرشته مهربون  پای پیاده بریم حرم وخداروشکر پارسال اخرین سال بودونذرمونادا شد  وخداامسال شمافرشته اسمونی رو به ماهدیه داد اخه ما اوایل عقدمون رفتیم  دکتر واقای دکتر احتمال دادن بچه دارنمیشیم امسال بابایی تاسوعا پیشمون نبود ولی من وشما باخاله زهرا/دوستم/ باهم رفتیم حرم نماز شکر خوندم وواسه سلامتی ...
25 آبان 1392

دیداردوباره

سلام عشقم  سلام جوجوی مامان الهی قربونت برم منوبابایی خیلی دلمون واست تنگ شده  ولحظه شماری میکردیم که دوباره همدیگه روببینیم  تاروز17آذربا بابایی رفتیم سونوگرافی  شماهم یه هفته بود مامانی رواذیت میکردی وزیردلم بیشتروقتها دردمیکرد وسوزش معده امونمو بریده بود وقتی مطب رسیدیم خیلی شلوغ بود  منشی اقای دکتر گفت امروز وقت ندارم واسه فردا یهوبابایی گفت نه من الانم مرخصی گرفتم خواهش میکنم همین امشب وقت بدین  منشی هم اصراربابایی رودید قبول کردولی آخرین نفر نمیدونم خیلی استرس داشتم دردهای زیر شکمم ترس به وجودم ان...
25 آبان 1392

عذرخواهی ازدوستای خوبم

سلام دوستای خوبم بخاطرغیبتم ازهمه تون معذرت میخام بعداز اینکه باخاله جون رفتیم مطب خانم دکترکه صدای  ضربان قلب نی نی هاروگوش کردیم خانم دکتر گفت دوتا نی نی ها حالشون خوبه وفرداش خاله جون رفتن مسافرت وسه روزبعدبایه تلفن همه چیز بهم ریخت خاله جونم /مامان اتنا جون/ که رفته بود مسافرت افتاده بود خونریزی نی نی خاله دوهفته ازنی نی من بزرگتره ازروزی که برگشت میرفتم هرروز پیشش  خیلی روزای پراسترس وبدی بودهرلحظه احتمال بدترین خبربود هردور درمیون دکتر وسونوگرافی وباز هم....... خداروشکر الان حال دوتاشون خوبه  خیلی روزای بدی بود واقعافرصت نبو...
16 آبان 1392

زیباترین صدای عشق

سلام عشقم سلام جوجوی من  امروز یکی ازبهترین لحظه های زندگی روتجربه کردم  خیلی خوشحالم نمتونم بنویسم دستام قدرت نوشتن این همه خوشبختی رونداره  امروزنوبت کنترل ودیدار باخانم دکتر مهربون بود  جوجوی من عصر باخاله رفتیم مطب خانم دکتر  توی گوشی من یه نرافزاربابایی ریخته که نشون میده  جوجوهای خوشگل هرهفته چقدرتغییرمیکنن توی هفته یازدهم نوشته بود صدای قلب نی نی شنیده میشه  بابایی ازوقتی رفتیم مطب چندبارزنگ زد ومیپرسید چی شد میشه صدای قلبشوشنیدمیشه وقتی نوبتم شد رفتم تواتاق خانم دکترپرسیدم گفت معلوم نیست    بروروی تخ...
16 آبان 1392

ساعتها.دقیقه ها.ثانیه ها. تورا می خوانند برایمان

سلام جوجوی من  بازم هفته جدید بااتفاق های جدید الهی مامان فدات شه که الان  دست وپاهاتو می تونی حرکت بدی  یعنی فرشته من الان اندازه یک میگو شده مامانی جونی الهی قربون گوشات بشم که ازالان  میتونی صداهارو بشنوی مامانی قربونت بشه منم قول میدم  ازامشب واست لالایی بخونم وباهم بغل بغل کنیم  میبوسمت عشقم   در هفته دهم بارداری، جنین دیگر می تواند دست‌ها و پاهای خود را حرکت دهد.   هفته دهم بارداری جنین در این زمان جزئیات مشخص‌تری دارد و می تواند دست‌ها، کف دست&zwn...
6 مهر 1392

اولین تفریح سه نفره {من وجوجو وبابایی}

سلام جوجوی مامانی سلام عشقم خوبی مامانی ...منم خوبم خداروشکر دیروز بعداز چند وقت باباجونی قرارشد یک روز کامل کنار من وفرشته کوچولوش باشه  واسه همین نهار امااده کردم باهم سه تایی رفتیم بیرون  باباجونی خیلی دوست داشت بریم بیرون شهر اما من نمی خواستم شما اذیت شی  واسه همین رفتیم پارک بانوان نزدیک خونه اقاجون خیلی خوش گذشت باباجونی همش حال جوجوشو می پرسید خداروشکر مامانی رواذبت نکردی وحسابی خوش گذشت  تاوقتی که گوشی بابایی زنگ خورد وبابایی روسرکار احضار کردن  شدضدحال اونم چه ضدحالی  ماه...
6 مهر 1392

اولین خرید مامانی واسه تمشک کوچولو

سلام مامان جونی  امیدوارم جات خوب باشه اذیت نباشی خداروشکرمامانی هم حالش بهتره بابایی هم جویای حال جوجو شه  هروقت میخادحالتو بپرسه دستشومیزاره رودل مامانی کلی باهات حرف میزنه امروز زن دایی رضای مامان اومدخونمون کلی لباس واست خریدم جوجوی من میدونم هنوز زوده ومعلوم نیس شما شازده پسر مامانی وبابایی یاپرنسس کوچولو         مهم  سلامتی شماست مامانی جونم     واسه همین هم دخترونه خریدم هم پسرونه  باباجونی ازسرکاراومد نشونش دادم خیلی خوشش اومد   ...
24 شهريور 1392

اولین دیدارشما وخانم دکی

                          سلام تمشکم سلام جوجوی مامانی     امروزواسه کنترل شما جوجوباخاله جون رفتیم پیش خانم دکتر    تواتاق نشستم مامایی که کمک خانم دکتر بود  وزن وفشارمامان جونی روگرفت  وزنم 59شده ازاول برج یک کیلو کم کردم خانم دکتر گفت نگران نباش  تاسه ماهه اول طبیعی   وفشارم 9بود بعد کلی داروی تقویتی نوشت      که انشالاه شما تمشک کوچولوی مامان بزرگ وقوی باشی     البته قند عسلم امروز سرمی ...
22 شهريور 1392