اولین تفریح سه نفره {من وجوجو وبابایی}
سلام جوجوی مامانی
سلام عشقم خوبی مامانی ...منم خوبم خداروشکر
دیروز بعداز چند وقت باباجونی قرارشد
یک روز کامل کنار من وفرشته کوچولوش باشه
واسه همین نهار امااده کردم باهم سه تایی رفتیم بیرون
باباجونی خیلی دوست داشت بریم بیرون شهر
اما من نمی خواستم شما اذیت شی
واسه همین رفتیم پارک بانوان نزدیک خونه اقاجون
خیلی خوش گذشت باباجونی همش حال جوجوشو می پرسید
خداروشکر مامانی رواذبت نکردی وحسابی خوش گذشت
تاوقتی که گوشی بابایی زنگ خورد وبابایی روسرکار احضار کردن
شدضدحال اونم چه ضدحالی
ماهم باناراحتی لوازماروجمع کردیم وبرگشتیم
خوش گذشت اما به بابایی غرزدم که امروزم کامل بامانبودی.............
بابایی قول دادجبران کنه ماهم قبول کردیم
خلاصه مامانی جونی بابایی رفت سرکار بازم من موندم عشق بابایی{شماجوجوی من}
شب بابایی زنگ زدگفت عزیزم اماده باش دارم میام
باحمیداقا {شوهرخاله مرضیه }بریم بیرون
باخاله جون شام رفتیم خیابون کوهسنگی پیتزای ترنج
خیلی خوش گذشت وقرارشدبعدشام بریم پارک کوهسنگی
ولی اونقدر هواسرد بود که همه انصراف دادیم
وتابرگشتیم حسابی دیر شد
وباباجونی هم صبح زود بیدارشد رفت سرکار
الهی بگردم بابایی وقتی بیدارشده بود
لباساشوچشم بسته می پوشید
باهمه این حرفابازم بابایی روچندساعتم گیربندازیم خوبه
هرچندبابایی قول داده تاهنور سردتر نشده
بازم باهم بریم بیرون
اینم یه چند خط واسه باباجونی
سلام گلم همنفسم بخاطرهمه تلاشی که واسه زندگیمون می کنیممنونم
وقول میدم مواظب امانتی که خدابهمون هدیه داده باشم
میبوسمت عشقم
عاشقتونم عشق های بی پایان زندگیم