من وانتظار تا یک هفتههههههههههههههه
سلام مامان جوند الهی مامان فدات شه عشقم
الهی قربونت برم که یه هفته خواب وخوراک ازم گرفتی
مامان جونی حالم اصلاخوب نیس تاچشام گرم میشه
دیشب حالم خیلی بدبود تاصبح گریه کردم
میترسم عشقم میترسم
مامان جونی توهم بخای تنهام بزاری
وای ووووووووووای خداجون نه فکرشم دیونم میکنه
جوجوی مامانی قول بده تنهامون نزاری
عشقم بزار واست بگم چی به منو باباجونی ازدیروز گذشت
به حساب خانوم دکترحقی شماجوجوی
مامان شش هفته شدی منم گفتم برم سونوگرافی
که ازتشکیل قلب سلامتی شما گلم خاطرجمع شیم
ازفکروخیال دیشب حالم خیلی بدشد مامان جونی
دست خودم نبود اشکام مهلت حرف زدن نمی داد
باباجونی ترسیده بود
هی میگفت جیگر چی شده اتفاقی افتاده
تابغلم کردبغض گلوم ترکیدوباصدای بلندزدم زیرگریه
باباجونی محکم بغلم کرد هی منومیبوسید
میگفت نگران نباش چرانگرانی مادیگه تنهانیستیم
عزیزم نی نی مون کنارمونه اون اومده
گریه نکن نی نی بابا ناراحت میشه ............................
خلاصه عشقم تانزدیک صبح بین منو باباجونی
تااروم شدم باباجونی هم صبح خواب موند
الهی فدات شم باباجونی که رفت منم اماده شدم
رفت واسه سونوگرافی وووووووووووووایییییییییییییییییی
مامان جونی ازحالم چی بگم اینقدر استرس داشتم
خون تودستام خشک شده بود
وای مامان جونی فقط زیرلب صلوات میفرستادم
باباجونی چندبارزنگ زد ازحالمون میپرسیدتا
وقتی خانم پرستارصدام زد روی پاهام نمتونستم بایستم
رفتم روی تخت دراز کشیدم عشقم
تپش قلبم اون قدر زیاد بود فکرمیکردم
باصدای اقای دکترداریوش میر به خودم اومدم
ازم پرسید حالت خوبه
بعداقای دکترشروع کرد به سوالای مختلف
وای ترسم چند بارشد مامان جونی
اقای دکتر گفت شماتاامروز5هفته و2روزه
ولی بعد چیزای گفت که اصلاسردرنمیاوردم
وای دیگه هیچ صدای نمیشنیدم
جواب سونو روگرفتم تاخونه فقط گریه میکردم
اینقدر حالم بدبود یه راست رفتم پیش باباجونی
تاباباجونی منوبااون حال دیدسریع اومدپیشم
تاگفت چی شد اشکام فرصت حرف زدن رونداد
باباجونی دستامومحکم گرفت گفت چی شده
جواب سونو رو دادم به بابا جونی
منم بابغض گفتم دکترگفت 1هفـــــتــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دیگه بیا
باباجونی یه نفس راحت کشید باارامش کامل گفت خوب
اشکال نداره هفته دیگه برو جیگر
دیگه طاقت نیاوردم رفتم پیش خاله
وباخاله رفتیم پیش خانم دکترصباغ
جواب سونورومنشی خانم دکتربرد پیش دکتر
دل تودلم نبود تامنشی ازاتاق دکتر اومد بیرون
گفت نه عزیزم همه چی خوبه
وووووووووووووووووووووووووووووااااااایییییییییییی یه هفته دیگه
عشق مامان من چظوری تایه هفته دیگه طاقت بیارم
مامان جونی من یقین دارمکه هستیییییییی
از بودنت و در کار وآفریده ی خدا شکــــــــــــــــ ندارم
مامان جون عزیزم من وبابا عاشقانه عاشقتیم
من وباباجونی از اعماق وجود واسه سلامتی شما
وهمه جوجوهایی که مامان جون ها
وباباجون های زیادی منتظرزمینیشدن یک فرشته زیبا هستن
دعا می کنیم وآمین می گیم .......